باد صبا را گویند و آن از مابین مشرق و شمال وزد. (برهان). باد صبا چه بر بمعنی بالاست و باد صبا محل وزیدن آن از مطلع ثریاست تا بنات نعش، چون قطب شمال را نسبت بقطب جنوب در اکثر معموره برتریست بدین سبب آنرا باد برین خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (صحاح الفرس). باد صبا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (معیار جمالی). نسیم الصبا: گیتیت چنین آمد گردنده بدینسان هم باد برین آمد هم بادفرودین. رودکی. و رجوع به باد بری، باد فرودین، باد صبا، باد فروردین، باد فوردین شود.
باد صبا را گویند و آن از مابین مشرق و شمال وزد. (برهان). باد صبا چه بر بمعنی بالاست و باد صبا محل وزیدن آن از مطلع ثریاست تا بنات نعش، چون قطب شمال را نسبت بقطب جنوب در اکثر معموره برتریست بدین سبب آنرا باد برین خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (صحاح الفرس). باد صبا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (معیار جمالی). نسیم الصبا: گیتیت چنین آمد گردنده بدینسان هم باد برین آمد هم بادفرودین. رودکی. و رجوع به باد بری، باد فرودین، باد صبا، باد فروردین، باد فوردین شود.
دمیدن باد در چیزی، پر باد شدن داخل چیزی، ورم کردن، فیس و افاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن، بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی، در بازی ورق برنده نشدن ورق و باطل شدن آن
دمیدن باد در چیزی، پر باد شدن داخل چیزی، ورم کردن، فیس و افاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن، بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی، در بازی ورق برنده نشدن ورق و باطل شدن آن
رنجیده کردن و آزردن. (آنندراج). رنجه کردن و آزار کردن. (ناظم الاطباء) ، رأی نوپدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی) : چون از گشاد بر نظرت شد زمانه (رمایه) ؟ راست هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا. مسعودسعد (دیوان ص 3). و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. (جهانگشای جوینی). - در ارادۀ خدای تعالی بدا حاصل شدن، بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قبلاً اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به بداء شود
رنجیده کردن و آزردن. (آنندراج). رنجه کردن و آزار کردن. (ناظم الاطباء) ، رأی نوپدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی) : چون از گشاد بر نظرت شد زمانه (رمایه) ؟ راست هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا. مسعودسعد (دیوان ص 3). و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. (جهانگشای جوینی). - در ارادۀ خدای تعالی بدا حاصل شدن، بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قبلاً اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به بداء شود
شیخ علی بن احمد سعید باصبرین صاحب کتاب ’اثمد العینین فی اختلاف الرملی و ابن حجر’ درفقه شافعی که در مصر بسال 1303 هجری قمری بچاپ رسیده است. رجوع به معجم المطبوعات ذیل علی باصبرین شود
شیخ علی بن احمد سعید باصبرین صاحب کتاب ’اثمد العینین فی اختلاف الرملی و ابن حجر’ درفقه شافعی که در مصر بسال 1303 هجری قمری بچاپ رسیده است. رجوع به معجم المطبوعات ذیل علی باصبرین شود
بهشت بالایین. (ناظم الاطباء) : همه دیانت و دین ورز و نیک رائی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه. شهید بلخی. قصر شاهیست بهر باب به از خلد برین سخنی نیست درین باب که خلدیست برین. مسعودسعدسلمان (از شرفنامۀ منیری). آراست جهاندار دگرباره جهان را چون خلد برین کرد زمین را و زمان را. سنائی. هر کجا طوبی بود آنجا بود خلد برین نزدما پیغمبر آورده ست این پیغام را. سوزنی. روضۀ خلد برین خلوت درویشانست مایۀ محتشمی خدمت درویشانست. حافظ. حافظا خلد برین خانه موروثی نیست اندر این منزل ویرانه نشیمن چکنم ؟ حافظ
بهشت بالایین. (ناظم الاطباء) : همه دیانت و دین ورز و نیک رائی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه. شهید بلخی. قصر شاهیست بهر باب به از خلد برین سخنی نیست درین باب که خلدیست برین. مسعودسعدسلمان (از شرفنامۀ منیری). آراست جهاندار دگرباره جهان را چون خلد برین کرد زمین را و زمان را. سنائی. هر کجا طوبی بود آنجا بود خلد برین نزدما پیغمبر آورده ست این پیغام را. سوزنی. روضۀ خلد برین خلوت درویشانست مایۀ محتشمی خدمت درویشانست. حافظ. حافظا خلد برین خانه موروثی نیست اندر این منزل ویرانه نشیمن چکنم ؟ حافظ
کنایه از عجب و تکبر و غرور باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). مردم صاحب تکبر و خداوند غرور را گویند. (برهان). متکبر و مغرور و لاف زن و آنکه بر خود نازد و فخر کند و فیاش و بادبر. (ناظم الاطباء) : گر باد بروتم بجز از خاک در تست چون شانۀ نو سبلت و ریشم همه برکن. سنائی. چیست این باد بروت خواجگی سیم دارم فاضلم باری کیم ؟ جمال الدین عبدالرزاق. شمعی که نه از تو نور گیرد از باد بروت خود بمیرد. نظامی. این باد بروت و نخوت اندربینی آن روز که از عمل بیفتی بینی. سعدی (مفردات). کیست آن ظالم که از باد بروت ظلم کرده ست و خراشیده ست روت ؟ مولوی. من ترک هند و جیغۀ چیپال گفته ام باد بروت جونه بیک جو نمیخرم. شیخ آذری. رجوع به باد شود
کنایه از عجب و تکبر و غرور باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). مردم صاحب تکبر و خداوند غرور را گویند. (برهان). متکبر و مغرور و لاف زن و آنکه بر خود نازد و فخر کند و فیاش و بادبر. (ناظم الاطباء) : گر باد بروتم بجز از خاک در تست چون شانۀ نو سبلت و ریشم همه برکن. سنائی. چیست این باد بروت خواجگی سیم دارم فاضلم باری کیم ؟ جمال الدین عبدالرزاق. شمعی که نه از تو نور گیرد از باد بروت خود بمیرد. نظامی. این باد بروت و نخوت اندربینی آن روز که از عمل بیفتی بینی. سعدی (مفردات). کیست آن ظالم که از باد بروت ظلم کرده ست و خراشیده ست روت ؟ مولوی. من ترک هند و جیغۀ چیپال گفته ام باد بروت جونه بیک جو نمیخرم. شیخ آذری. رجوع به باد شود
بمعنی ضرطه. بادی که از مقعد بیرون آید. ابوالمعالی در هجا گوید: وقت گفتن از دهانش آنچنان آید نفس ترب میخورده که بویش آمد از باد پسین. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179). رجوع به باد شود، تهی دست و مفلس و گدا بودن. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبدست و بادبمشت و باددرمشت و بادپیما و بادسنج شود
بمعنی ضرطه. بادی که از مقعد بیرون آید. ابوالمعالی در هجا گوید: وقت گفتن از دهانش آنچنان آید نفس ترب میخورده که بویش آمد از باد پسین. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179). رجوع به باد شود، تهی دست و مفلس و گدا بودن. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبدست و بادبمشت و باددرمشت و بادپیما و بادسنج شود
حمل بار و نقل کردن آن: حاجی تو نیستی شتر است ازبرای آنک بیچاره خار میخورد و بار می برد. سعدی. برد هر کسی بار درخورد زور گرانست ران ملخ پیش مور. سعدی (بوستان).
حمل بار و نقل کردن آن: حاجی تو نیستی شتر است ازبرای آنک بیچاره خار میخورد و بار می برد. سعدی. برد هر کسی بار درخورد زور گرانست ران ملخ پیش مور. سعدی (بوستان).
باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها
باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها