جدول جو
جدول جو

معنی باد برین - جستجوی لغت در جدول جو

باد برین
باد صبا، بادی که از سمت شرق یا شمال شرقی بوزد، برای مثال گیتیت چنین آید گردنده بدین سان هم / هم باد برین آید و هم باد فرودین (رودکی - ۵۲۷)
تصویری از باد برین
تصویر باد برین
فرهنگ فارسی عمید
باد برین
(دِ بَ)
باد صبا را گویند و آن از مابین مشرق و شمال وزد. (برهان). باد صبا چه بر بمعنی بالاست و باد صبا محل وزیدن آن از مطلع ثریاست تا بنات نعش، چون قطب شمال را نسبت بقطب جنوب در اکثر معموره برتریست بدین سبب آنرا باد برین خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا) (صحاح الفرس). باد صبا. (حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) (معیار جمالی). نسیم الصبا:
گیتیت چنین آمد گردنده بدینسان
هم باد برین آمد هم بادفرودین.
رودکی.
و رجوع به باد بری، باد فرودین، باد صبا، باد فروردین، باد فوردین شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
دمیدن باد در چیزی، پر باد شدن داخل چیزی، ورم کردن، فیس و افاده کردن، با کبر و غرور رفتار کردن، بر جا ماندن و به فروش نرسیدن کالایی، در بازی ورق برنده نشدن ورق و باطل شدن آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغ بین
تصویر باغ بین
بینندۀ باغ، آنکه به تماشای باغ برود، برای مثال باغ بین را چه غم که شاخ شکست / باغبان راست غصه ای گر هست (اوحدی - ۵۴۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
بردن بار از جایی به جای دیگر، به پشت کشیدن بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد بروت
تصویر باد بروت
خودبینی، خودپسندی، عجب، تکبر، غرور، باد و بروت، باد سبلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلد برین
تصویر خلد برین
طبقۀ فوقانی بهشت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
رنجیده کردن و آزردن. (آنندراج). رنجه کردن و آزار کردن. (ناظم الاطباء) ، رأی نوپدید آمدن. (تاج المصادر بیهقی) :
چون از گشاد بر نظرت شد زمانه (رمایه) ؟ راست
هرگز گمان مبر که ز رنج افتدش بدا.
مسعودسعد (دیوان ص 3).
و گفتند اصل نص اول است و بدا بر خدا روا نیست. (جهانگشای جوینی).
- در ارادۀ خدای تعالی بدا حاصل شدن، بوجود آمدن رایی برای خالق بجز آنچه که قبلاً اراده ای بر وی تعلق گرفته بود. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به بداء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ مَ دَ / دِ)
بینندۀباغ، تماشاگر باغ، آنکه بدیدن باغ رود:
باغ بین را چه غم که شاخ شکست
باغبان راست غصه ای گر هست،
اوحدی
لغت نامه دهخدا
شیخ علی بن احمد سعید باصبرین صاحب کتاب ’اثمد العینین فی اختلاف الرملی و ابن حجر’ درفقه شافعی که در مصر بسال 1303 هجری قمری بچاپ رسیده است. رجوع به معجم المطبوعات ذیل علی باصبرین شود
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
داد بردن از کسی، دادخواهی کردن از او نزد دیگری:
دل من بستدی چه دانم کرد
هم بخواجه برم ز دست تو داد.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(خُ دِ بَ)
بهشت بالایین. (ناظم الاطباء) :
همه دیانت و دین ورز و نیک رائی کن
که سوی خلد برین باشدت گذرنامه.
شهید بلخی.
قصر شاهیست بهر باب به از خلد برین
سخنی نیست درین باب که خلدیست برین.
مسعودسعدسلمان (از شرفنامۀ منیری).
آراست جهاندار دگرباره جهان را
چون خلد برین کرد زمین را و زمان را.
سنائی.
هر کجا طوبی بود آنجا بود خلد برین
نزدما پیغمبر آورده ست این پیغام را.
سوزنی.
روضۀ خلد برین خلوت درویشانست
مایۀ محتشمی خدمت درویشانست.
حافظ.
حافظا خلد برین خانه موروثی نیست
اندر این منزل ویرانه نشیمن چکنم ؟
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دِ بُ / بادْ بُ)
کنایه از عجب و تکبر و غرور باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). مردم صاحب تکبر و خداوند غرور را گویند. (برهان). متکبر و مغرور و لاف زن و آنکه بر خود نازد و فخر کند و فیاش و بادبر. (ناظم الاطباء) :
گر باد بروتم بجز از خاک در تست
چون شانۀ نو سبلت و ریشم همه برکن.
سنائی.
چیست این باد بروت خواجگی
سیم دارم فاضلم باری کیم ؟
جمال الدین عبدالرزاق.
شمعی که نه از تو نور گیرد
از باد بروت خود بمیرد.
نظامی.
این باد بروت و نخوت اندربینی
آن روز که از عمل بیفتی بینی.
سعدی (مفردات).
کیست آن ظالم که از باد بروت
ظلم کرده ست و خراشیده ست روت ؟
مولوی.
من ترک هند و جیغۀ چیپال گفته ام
باد بروت جونه بیک جو نمیخرم.
شیخ آذری.
رجوع به باد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ بُ / بادْ بُ)
محرف یا لغتی در باد بروت. رجوع به باد بروت شود
لغت نامه دهخدا
(دِ پَ)
بمعنی ضرطه. بادی که از مقعد بیرون آید. ابوالمعالی در هجا گوید:
وقت گفتن از دهانش آنچنان آید نفس
ترب میخورده که بویش آمد از باد پسین.
(فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179).
رجوع به باد شود، تهی دست و مفلس و گدا بودن. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبدست و بادبمشت و باددرمشت و بادپیما و بادسنج شود
لغت نامه دهخدا
(دِ خَ)
باد خزان. باد پائیز. باد برگ ریزان. رجوع به باد خزان شود، نوعی از خیار باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به بادرنگ شود، عرق النساء که پشت و کمر بگیرد
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ حَ)
نفخ کردن. ورم کردن. آماس کردن. منتفخ شدن. انتفاخ. آماهیدن. آماسیدن. تنفخ. متورم شدن. برآماسیدن. تورم. ورم پیدا کردن.
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
حمل بار و نقل کردن آن:
حاجی تو نیستی شتر است ازبرای آنک
بیچاره خار میخورد و بار می برد.
سعدی.
برد هر کسی بار درخورد زور
گرانست ران ملخ پیش مور.
سعدی (بوستان).
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
مخفف باد برین. باد صبا باشد. (اوبهی). رجوع به باد برین شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باز بین
تصویر باز بین
آنکه بلیتهای ورودی را بازدید کند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در امری یا در همه امور بنظر سوء ظن نگرد مقابل خوش بین، آنکه جهان آفرینش را پر از یاء س و حرمان و بدبختی داند مقابل خوش بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبرین
تصویر بادبرین
باد از شمال وزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
نفخ، ورم و متورم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز بریدن
تصویر باز بریدن
قطع کردن، ترک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبری
تصویر بادبری
باد صبا، باد برین
فرهنگ لغت هوشیار
بادزن مروحه بادبزن باد بیزان بادزنه آنچه از پارچه و برگ خرما و نی و جز آن سازند و بدان باد زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد برود
تصویر باد برود
بادبروت
فرهنگ لغت هوشیار
حمل کردن بار بار را از جایی بجایی نقل کردن، رنج کشیدن تحمل مشقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلد برین
تصویر خلد برین
بهشت برین و بالا بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد کردن
تصویر باد کردن
((کَ دَ))
باد زدن، فخر فروختن، فیس کردن، به فروش نرفتن کالا و ماندن روی دست صاحبش، کسی را به کاری صعب برانگیختن، تیر کردن، محو کردن، دمیدن در سازهای بادی و به صدا درآوردن آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد بودن
تصویر باد بودن
((دَ))
هیچ بودن، پوچ بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار بردن
تصویر بار بردن
((بُ دَ))
بر دوش کشیدن، بردباری کردن
فرهنگ فارسی معین
متورم شدن، ورم کردن، آماس کردن، پف کردن، نفخ کردن، افاده فروختن، افاده کردن، تبختر کردن، فیس کردن، به فروش نرفتن، روی دست ماندن، مصرف نشدن
متضاد: به فروش رساندن، آب کردن، پرهوا کردن، دمیدن، برانگیختن، تهییج کردن، تی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غلبه یافتن بر کسی، چیرگی و تسلط
فرهنگ گویش مازندرانی
تکبر و خودپسندی
فرهنگ گویش مازندرانی